جدول جو
جدول جو

معنی دردی نوش - جستجوی لغت در جدول جو

دردی نوش
(دَ رَ / رِ)
دردی نوشنده. دردنوش. دردآشام. دردخور. دردی کش. در بیت ذیل از مولوی معنوی منقول در آنندراج دردی نوشت آمده است:
گاهی اسیر صومعه گاهی اسیر بتکده
گه رند دردی نوشتم گه شیخ و گاهی صوفیم.
که توان گفت دردی نوشت تلفظی است از دردی نوش، و یا صورتی از ’دردی نوش توام’ و نیز می توان آنرا تصحیفی از دردی نوشیم دانست به معنی ’دردی نوشی هستم’
لغت نامه دهخدا
دردی نوش
درد نوش درد آشام
تصویری از دردی نوش
تصویر دردی نوش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دریانوش
تصویر دریانوش
کسی که شراب بسیار بخورد و مست نشود، شراب خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردنوش
تصویر دردنوش
دردآشام، آنکه جام باده را تا ته بیاشامد، دردآشامنده، دردنوش، باده خوار
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
پر از رسوب و پردرد. دردآلود. (ناظم الاطباء). با دردی: آبی دردی ناک، شرابی دردی ناک: اعکار، دردی ناک نمودن شراب و دوشاب و روغن و مانند آنرا. (از منتهی الارب). عکر، دردی ناک از شراب و روغن و جز آن. عکل، دردی ناک شدن چراغدان. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ بَ تَ / تِ)
دریانوشنده. دریاکش. کنایه از شراب خواری است که زود مست نشود. و رجوع به دریا کش شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بُ دَ / دِ)
دردی کشنده. دردکش. شرابخور. دردآشام. دردنوش. دردخوار:
دردی کش عشق و دردپیمای
اندوه نشین و رنج فرسای.
نظامی.
ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه ایم
با خرابات آشنائیم از خرد بیگانه ایم.
سعدی.
سعدیا صاف وصل اگر ندهند
ما و دردی کشان مجلس و درد.
سعدی.
حافظم درمجلسی دردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می کنم.
حافظ.
حافظار بر صدر ننشیند ز عالی مشربی است
عاشق دردی کش اندر بند مال و جاه نیست.
حافظ.
غلام همت دردی کشان یک رنگم
نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند.
حافظ.
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش
که مگو حال دل سوخته با خامی چند.
حافظ.
پیر دردی کش ما گرچه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدائی دارد.
حافظ.
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
مرید خرقۀ دردی کشان خوشخویم.
حافظ.
دردی کشان عشق چو سازند بزم خویش
الماس در پیالۀ زهری فروکنند.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ گِ رِ تَ / تِ)
دردنوشنده. نوشندۀ درد. دردآشام. دردی خوار. آنکه جام شراب را تا ته می نوشد. (ناظم الاطباء) :
ساقی که جامت از می صافی تهی مباد
چشم عنایتی به من دردنوش کن.
حافظ.
در این صوفی وشان دردی ندیدم
که صافی باد عیش دردنوشان.
حافظ.
اهل معنی مست جام وحدت اند
اهل صورت دردنوش کثرت اند.
اسیر لاهیجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پیمانه کش، میخواره، میخوار، میگسار
فرهنگ واژه مترادف متضاد